۱۳۸۷ خرداد ۲۰, دوشنبه

یک لبخند یک نگاه مهربان ما را بس



کاش میشد آدم هرچی رو که تو دلشه به زبون بیاره‌ اما حیف که نمیشه نمیدونم چرا ، نمیشه یا نمیخوایم و یا شایدم جراتشو نداریم . البته یه جورایی میدونم یعنی فکر میکنم که میدونم ، همه‌ش تقصیر خودمونه بسکه بی جنبه‌ایم بسکه بی ظرفیتیم یعنی یه جورایی اینا همه ناشی از ضعف ما آدمهاست فکر میکنیم همه چیز باید مطابق قانون زندگی باشه اما کدوم قانون ؟ خودمونم نمیدونیم بعضی وقتها میگیم آخه درستش اینه چون قانون زندگی اینه اما بعضی وقتها خودمونم از همون قانون خسته میشیم . هیچوقت فکر نکرده‌ایم که آخه زندگی با این وسعت با این همه آدمهای رنگ وارنگ چقدر قوانین زیاد و مختلفی میتونه داشته باشه پس ما نباید تنها به چیزی که خودمون اسمشو گذاشتیم قانون زندگی بسنده کنیم .
بهتره بعضی وقتها چشمهامونو بشوریم و جور دیگه ببینیم ، بهتره چشمهامونو بیشتر باز کنیم وسعت دیدمون رو افزایش بدیم تا بتونیم فراتر از زندگی خودمون رو ببینیم، تا بتونیم آدمهای اطرافمونو ، زندگی های دور و برمون رو بیشتر و بهتر ببینیم ، تا بلکه بتونیم کاری بکنیم، برای خودمون ، برای دوستی هامون برای اطرافیانمون تا بلکه تا جایی که میتونیم نذاریم دوستمون غصه بخوره‌ نذاریم دلی بشکنه ، بلکه بتونیم نا امیدی رو کمی امیدوار کنیم ، بلکه بتونیم کاری بکنیم .....
ما گاهی صدای درهم شکستن قلب آدمی رو میشنویم اما حتی به روی خودمون هم نمیاریم (مثل بعضیها که توی اتوبوس روشونو میکننن اونور که مبادا پیرزن یا پیرمردی رو ببینن و مجبور بشن پاشن و جاشونو بهش بدن) .
راستی که ما آدمها با این همه ادعاهای جورواجور گاهی چقدر بد میشیم چقدر خودخواه و نامهربان میشیم . با وجودیکه روحمون اونقدر وسیعه که میتونیم با یه لبخند با یه نگاه مهربان به کسی محبت هدیه کنیم حتی میتونیم با همون لبخند کوچیک و نگاه مهربون روز خوبی رو برای خودمون و دیگری که داره ما رو میبینه آغاز کنیم. میتونیم با یه‌ لبخند دل همسایه‌مونو شاد کنیم . میتونیم با بوسه‌ای بر دستان پدرمون خستگی سالها زندگی رو از تنش در بیاریم، میتونیم با بوسه‌ای بر گونه‌ی مادرمون شیار اشکهاشو تسکین بدیم.
پس بیایید مهربان باشیم بیایید تا دیر نشده کمی به هم محبت کنیم ............
دلنوشته

هیچ نظری موجود نیست: