۱۳۸۷ خرداد ۲۳, پنجشنبه

رنگین کمان



چقدر بارون رو دوست دارم . قدم زدن زیر بارون و گریه کردن از ته دل ، چه از سر دلتنگی و چه از سر شوق. چه حالی میده وقتی چهره‌ت رو رو به سپهر بیکران میگیری و قطره‌های باران با قطره‌های اشکت یکی میشن. اونوقته که حس میکنی چقدر سبک میشی و از اعماق وجودت نفس راحتی میکشی از سر سبکی ...... وقتی حس میکنی اون قطره‌های بارون از طرف خدا سرازیر میشه و روی پوست صورتت میشینه و گونه‌های خیست رو نوازش میکنه ،تو هم نفست رو که پر از مهر و دوست داشتنه همراه با باد میفرستی برای اون کسی که دوسش داری ،و یهو پس از این همه بارون و اشک و نسیم و احساس ، نوری به دلت میتابه و پس از گذشتن از منشور دلت میتونی توی آسمون ببینیش ........ آره همون رنگین کمان رو میگم . حالا فهمیدی چرا رنگین کمان اینقدر زیباست؟
دلنوشته

۱ نظر:

ناشناس گفت...

جرخ بر هم زنم ار غیر مرادم گردد
من نه آنم که زبونی کشم از چرخ فلک
بیان جان
خیلی قشنگ و با احساس نوشتی
من که بعضی وقتا اشک تو چشم جمع شد
نمی دونستم اینقده لطیفی شیطاننننننن
مواظب خودت باش
آلاله