۱۳۸۷ خرداد ۱, چهارشنبه

دردهاي من

دردهاي من جامه نيستند تا زتن در آورم
چامه و چكامه نيستند تا به رشته ی سخن در آورم
نعره نيستند تا ز ناي جان برآورم
دردهاي من نگفتني است دردهاي من نهفتني است
دردهاي من گرچه مثل دردهاي مردم زمانه نيست
درد من زمانه است
مردمي كه چين پوستينشان مردمي كه رنگ روي آستينشان
مردمي كه نام هايشان جلد كهنه ی شناسنامه هايشان درد مي كند
من ولي تمام استخوان بودنم
لحظه هاي ساده ی سرودنم درد مي كند
انحناي روح من شانه هاي خسته ی غرور من
تکيه گاه بي پناهي دلم شكسته است
كتف گريه هاي بي بهانه ام بازوان حس شاعرانه ام
زخم خورده است
دردهاي پوستي كجا ؟دردهاي دوستي كجا؟.........

"قيصر امين پور"

۱ نظر:

ناشناس گفت...

سلام
وبلاگت رو دیدم دستت درد نکنه زیبا و دلنشین است امیدوارم بتونی در همه زندگی موفق و پیروز باشید و توانایی حرفهای ناگفته رو با نوشتن جبران کنید چون نوشتن می تونه حرفهای ناگفته ای باشد که نمی توان هرگز به زبان اورد