۱۳۸۷ مرداد ۱, سه‌شنبه

خوب من


سالهاست دنبال بهانه‌ای می گردم که از تو بگم . این نوشته تنها برای توست ، برای تویی که عشق را به من نشون دادی، عشقی که قلبت سرشار از آن بود و من هیچگاه این را درک نکردم، عشقی که در چشمانت جاری بود و تمام وجودت در آن غرق شده بود اما من هیچگاه حتی یکبار هم به چشمانت نگاه نکردم، همان عشقی که تو را وادار به آمدن و ماندن و رفتن و نماندن کرد.

همان عشقی که من هیچگاه نخواستم باورش کنم.

من شک کردم ، به تو ، به عشقت و بی رحمانه تو رو توی قلبم کشتم، رفتم که تو رو فراموش کنم و کردم، آتش عشقت را خاموش کردم و تنها خاکستری از تو باقی ماند و نماند. قلبت را شکستم ، غافل از اینکه پس از سالها همان تکه‌های شکسته‌ی قلب تو دستان احساس مرا خواهد برید و خون گرم احساسم چکه چکه بر روی گونه‌هایم به نام اشک جاری میشود.

مرا ببخش ای دلشکسته‌ی بی گناه! ، مرا ببخش ای عاشق رفته از دست!


دلنوشته


۱ نظر:

Unknown گفت...

با سلام مجدد
مثل همیشه زیبا و متین بود، من ماندم که در آسمان رویاها، چنین کلمات زیبا و قشنگی چگونه دست به دست هم میدهند و جملات زیبا را رقم میزند؟
موفق باشی
یا حق