
دیریست می خواهم چیزی بگویم
ای همنشين ديرين، باری بيا و بنشين
تا حال دل بگويد، آوای نارسايم
شبها براي باران گويم حكايت خويش
با برگها بپيوند تا بشنوي صدايم
ديدم كه زردرويي از من نميپسندي
من چهره سرخ كردم با خون شعرهايم
روزي از اين ستمگاه خورشيدوار بگذر
تا با تو همچو شبنم بر آسمان برآيم.
*******************************************************
شوق ديدار توام هست،
چه باك
به نشيب آمدم اينك ز فراز،
به تو نزديكترم، ميدانم.
يك دو روزي ديگر،
از همين شاخه لرزان حيات،
پركشان سوي تو ميآيم باز.
دوستت دارم،
بسيار،
هنوز... !
فریدون مشیری
۱
دلم کَپَک زده، آه
که سطری بنویسم از تنگیِ دل،
همچون مهتابزدهیی از قبیلهی آرش بر چَکادِ صخرهیی
زِهِ جان کشیده تا بُنِ گوش
به رها کردنِ فریادِ آخرین.
□
کاش دلتنگی نیز نامِ کوچکی میداشت
تا به جانش میخواندی:
نامِ کوچکی
تا به مهر آوازش میدادی،
همچون مرگ
که نامِ کوچکِ زندگیست
و بر سکّوبِ وداعش به زبان میآوری
هنگامی که قطاربان
آخرین سوتَش را بدمد
و فانوسِ سبز
به تکان درآید:
نامی به کوتاهی آهی
که در غوغای آهنگینِ غلتیدنِ سنگینِ پولاد بر پولاد
به لبجُنبهیی بَدَل میشود:
به کلامی گفته و ناشنیده انگاشته
یا ناگفتهیی شنیده پنداشته.
□
سطری
شَطری
شعری
نجوایی یا فریادی گلودَر
که به گوشی برسد یا نرسد
و مخاطبی بشنود یا نشنود
و کسی دریابد یا نه
که «چرا فریاد؟»
یا «با چه مایه از نیاز؟»
و کسی دریابد یا نه
که «مفهومی بود این یا مصداقی؟
صوتواژهیی بود این در آستانهی زایشی یا فرسایشی؟
نالهی مرگی بود این یا میلادی؟
فرمانِ رحیلِ قبیلهمردی بود این یا نامردی؟
خانی که به وادی برکت راه مینماید
یا خائنی که به کجراههی نامرادی میکشاند؟»
و چه بر جای میمانَد آنگاه
که پیکانِ فریاد
از چِلّه
رها شود؟ ــ:
نیازی ارضا شده؟
پرتابهیی
به در از خویش
یا زخمی دیگر
به آماجِ خویشتن؟
و بگو با من بگو با من:
که میشنود
و تازه
چه تفسیر میکند؟
احمد شاملو
هر چه بادا باد . . .
دو تا سیب سرخ نذر چشمهای تــــــــــــــو کردم
دچار شده ام به نوشتن چیزهایی که فقط تو می خوانی و لاغیر
قرار بود به دلها کمی قرار بیاید
قرار بود که اسباب پای کار بیاید
قرار بود نرنجد دلی ز گفتن حرفی
قرار بود سـر عـقـل روزگار بیاید
قرار بود که دیگر قفس نداشته باشیم
. . . و گل به بدرقه سیم خاردار بیاید
قرار بود اگـر صبر داشـته باشـیم
برای تمـشیت کار ، یک سـوار بیاید
قرار بود که بعد از هزار و سیصد و اندی
درخت صلح و عدالت کمی به بار بیاید
قرار بود سری بی گنـه به دار نبـاشد
قرار بود ، فـقـط تا به پـای دار بیـاید
قرار بود خـدا بـاشـد و محبت مردم
قرار بود وطن هم در این شمار بیاید
برای آنکه بدانیم رنگ سبز چه زیباست،
قرار بود که بـعـد از خـزان بـهـار بیاید
قرار بود که عاشق شدن گناه نباشد
قرار بود که احساس هم به کار بیاید
قرار بود که ( کیوان ) ما به مدرسه ی عشق
به پـای خـویـش و از روی اختیار بیاید
چه زود قول و قرار گذشته رفت ز یادت
قرار بود دلت با دلم کنار بیاید